اولین تاکسی ِ خط بود
سه تا تاکسی منتظرش ایستاده بودند تا پر شه و بره
اما پر نمیشد
چند تا مسافر از دور با تردید خیره خیره نگاهش میکردند
مرد با موهای فرفری وز شده و یه سیبیل کلفلت کنار ماشینش ایستاده بود
و با صدای نخراشیده ای فریاد میزد :
حـــــــرم . . .میدون . . .حرم ..میدون
قِدمت ِ تی شرت ِ تنش رو از تعداد و تار و پود هاش میشد بفهمی
بسکه نخ نما شده بود
شلوار ِ کردی ِ پاش هم جزو ِ اصیل ترین شلوار هایی بود که فقط در محله های قدیمی خود ِ خودِ کردستان یافت میشد
یه شلوار ِ عجیب و غریب با رنگ ِ کِرمی ِ مایل به سیاه
بوی سیگارش هم از سه متری ,دستگاه تنفسی رو مورد عنایت قرار میداد
. . .
با اینکه خیلی دیرم شده بود اما چند لحظه نا خود آگاه مبهوت ِ کمالات ِ راننده شده بودم
به خودم اومدم
وقت نبود و این آقا هم راننده ی اولین تاکسی ِ خط
انگار بقیه هم مثل ِ من میترسیدن سوار ماشین بشن
با خودم میگفتم چاقو کش نباشه . . .
چشم چرون نباشه . . .
خطر ناک نباشه . . .
غرق ِ همین حدسیات بودم که ساعتم چهره ی استاد و حذف ِ از درس رو بم نشون داد
ترس به ترسم غلبه کرد
دلو به دریا زدم و نشستم تو ماشینش
سیگار ِ راننده ,کف آسفالت جون میکَند
بلافاصله بعد ِ سوار شدنم چند تا مسافر دل و جرات پیدا کردن و سوار شدن و ماشین سریع حرکت کرد
............
راننده لبخند ِ نسبتا ملیح !ی به صورتش نشاند
بعد خنده ی کوتاهی زد و با لهجه ی قمی غلیظش گفت :
آخی ی ی ی ی
بمیرم . . این سیبَ رو میبینی؟مال بچَمه . . .
سیب نَمخوره که...
هی میگم بابایی . . سیبِتو ببر مردِسه . . .گُشنت میشه . . .باز نَمبَره . .
و باز خنده ی تلخ و شیرینی زد و گفت :
بچه ان دیگه . . .حالا خدا کنه گُشنَش نشه . . .
نگرانی ِ همین جمله تو سرخی ِ چشمای ِ نه چندان مهربانش پیدا بود . . .
تمام مدت داشتم سعی میکرد لحن ِ محبت آمیز ِ راننده رو یه جوری به قیافه ی ترسناک و غلط اندازش قالب کنم
اما اون لحظه منتظر بودم اشک از چشماش جاری شه
. . .
- این اتوبوسا رو میبینی حاجی ؟مال اردوی مردسه هاستا . . .
آخی ی ی. . بچا رو میبرن یُخده بگردونن دلشون وا شه
ما که نَمبریمشون هیج جا . . .
. . .
تمام مدت ِ مسیر رو از عشقش به بچه اش و مظلومیت بچه ها حرف زد
دیگه دلم نمیومد از ماشین پیاده شم
مبهوت ِ این همه تضاد شده بودم
ناخود آگاه گفتم :
نگه دارید . .
یکم طول کشید تا بتونه بقیه پولمو حساب کنه و بم بده
دوباره نگاه کردم
قیافه ی مرد واقعا ترسناک بود
تو چشمای محدود ِ من
. . .
از خط ِ عابر که میگذشتم
با خودم میگفتم :
شاید همین راننده ی تاکسی ِ ترسناک
رحم و عطوفتش از خیلی از این چهره های به ظاهر مهربون بیشتر باشه
اصلا
شاید همین بابا
با موهای فر و سیبیل کلفت و چشمای سرخ و شلوار ِ کردی و تی شرت ِ کهنه ی راه راه
بهترین بابای دنیاست
شاید . . .
Design By : Pichak |